سفارش تبلیغ
صبا ویژن

حوران

دنیای غریبیست این دنیای غریب، همه انگار آشنا هستند .........تنها خدا دراینجا غریب است.....

 

یارب امشب چنان سوی تو آمدم که سویی میان من وتو نباشد...... همه وجه، توباشی وهمه سو توباشی..... همه درمن تو باشی وهمه بی من تو باشی...... نه منی باشد ونه تویی ....همه ما، تو باشی...... ای عزیزالوجود وجود بی موجود من! بردار این من ِمن بودنم را ...... بردار این تن ِبی تو بودنم  را ..... تا با تمام جان عریان ترا درآغوش گیرم، ای تمام آغوش جان من!...... ای هستی بی هستی من! می خواهم امشب چنان درهستی تو درآمیزم که تا ابد هست شوم......آه! این کمالت، چنان ترا دوست دارد که می خواهد امشب لباس شب را برکند و نورچشم خمارنرگست را با تک تک مژه های خیسش ببوسد وببوید گل پیچک تاج زلفان شبت را....... ای نازنین عالم! امشب چنان با عالم اندوه به بالینت آمدم که تنها شیدای عالمت من باشم.......آه خدای من! چه نویسم؟!.... چگونه ازتو نویسم؟!....... که هرشب چه گلواژهای گلگون خیسی بردیوارهای قلبم می نویسم که تو فقط یکبار نگاهم کنی.... دیگر خسته شدم ازاین همه نوشتن ...... وحتی دیگر از دیوارهای قلبم نیز خسته شدم........ای هجاهای عشق! یاری ام کنید امشب تا که هرشب، سینه ی سوخته ی این کلک بی رمقم درهوای کوی حضرت عشق نفس کشد و جاری شود از زبانه ی زبان کلک ساکتم، اشک های زلال محبت......

"چنان دوستت دارم ای خدا که نمی دانم چه بگویم ....ولی می دانم که تو می دانی که من چه می گویم" ......

وامشب فقط همین تک بیت به ذهنم رسید وبرای تو، ای تمام وجودم! نوشتم ....قبولم کن وراضی ام باش......:


"باده را درخون کنم برسرپیمان دوست


دلق زاهد، برکنم از تن ایمان دوست"


 




 

" ک "     


ارسال شده در توسط حوران